۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

و حزنی الیک...

روزهای غربت غیبت،آنقدر سرد است که در نیمه های شب، از نا کجایی برایت sms ی می رسد ...
"...چون دست علی، در غدیر بالا رفت، نور ولایت عرش را آزین بست... شرکت فولاد گستر"
ومن با دستهایی یخ بسته، چواب می دهم...
"ز چه رو در کوچه های بنی هاشم، دستش بالا نرفت تا آزین زمین را کبود نکنند؟"...
و به جایی نمی رسد...


-------------------------------------------------------------

یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند،

روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید ...

آی آدمها !
.
.
..

۶ نظر: