۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه

آنفولانزای روحی!

دو سال اول فکر می کردم میدونم خدا داره چیکار میکنه...
سال سوم فهمیدم عمرا سر در بیارم از کار خدا...
سال چهارم ایمان داشتم که خودش داره کارا رو ردیف می کنه....
سال پنجم و شیشم منتظر بودم...
سال هفتم اوضاع خیلی بدتر از قبل شد...
الان هم خودم رو محق میدونم که چرا بنده نوازی نمیکنه...
.
خیلی وقته حسرتم وجدان این آیست:
هو الذی انزل السکینه فی قلوب المومنین لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم و لله جنود السماوت و الارض ..
.
نکنه!!!!! :
ثُمَّ قَسَت قُلوبُکُم مِن بَعدِ ذٰلِکَ فَهِىَ کَالحِجارَةِ أَو أَشَدُّ قَسوَةً ..
سپس دلهایتان سخت شد. چون سنگ. حتی سخت تر از آن ...
------------------------------------------------------------
پ.ن: تقصیر خودته
خاطره: محی الدین و غیریت خدا با خلق

۲ نظر: