۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

حال حکایت "ما" ست

.
بعد از یک عمر آشنایی، بعد از سه سال صبوری، قسم به آن نماز جماعت دو نفره مان که در خواب پشت من ایستادی _ و بجای اینکه من قنوت بگیرم، از پشت صدای تورا شنیدم و سکوت کردم ..._ و تو در قنوت آن می خواندی : " رب اغفرلنا الذنوبنا التی تحبس الدعا ... "‌ شرمنده ام از لطفهای تو که مرا خیلی بزرگتر از خودم می خوانی و می دانم که خوب می دانی چه بی مقدارم ...
..
.
" بهترین چیز
رسیدن به نگاهی است
که از حادثه ی عشق
تر است ... "
.
...................................
و الله که شهر بی تو مرا حبس می شود ...
"خوب چاره چیست؟"
سعدیا چاره ثبات ست و مدارا و تحمّل ..."آخ از این تحمل و صبر...آخ"
تمت،ممنونم سید الشهدا،ممنونم آقا...با تمام زخمهاییی که پر از خونابه و چرکست، می آیم...تازه اول کار من و شماست...
.
..

۴ نظر:

  1. سلام آسید مجتبی
    نکنه یه وقت این خودفراموش کرده ازخود و خدابیخبر خودپرستو فراموش کنی دادا، می دونی که به ما اذن تشرف ندادن(مثلا محض امنیت!!!).
    در پناه او.

    پاسخحذف
  2. چه امنیتی...طلب امنیت در آنجا عینه بی لیاقتیست...کاش می آمدی...کاش...وکاش می گذاشتند...کاش...

    پاسخحذف
  3. سید جان، سلام ما رو برسون، بگو که دلمون خیلی تنگه

    پاسخحذف
  4. در انتظار پز افشانی های بعد کربلاایستاده ایم!

    ;)

    پاسخحذف