۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

و اما عشق...

که دارد نشانی ز کویش...
که آرد شمیمی ز بویش...
سلامم به رویش به مویش
اسیرم....
اسیرم به گیسوی مهدی
گل نرگس کجایی
گل نرگس...
کجایی....
الهی...
الهی.... به محراب ابروی مهدی...
..............................................................
چقدر این بغض خفه کننده است...
نفسم بالا نمی آ ید

۲ نظر:

  1. حسرت نگاه پنجره‌ها را گرفته است
    بغضي گلوي زخمي ما را گرفته است

    كي اين سفر به آخر خود مي‌رسد، ببين
    دستم چگونه، دست دعا را گرفته است

    آن قدر عاشقيم كه عشق تو از نگاه
    پس كي، كجا چگونه، چرا، را گرفته است

    برگرد و با وسيع خودت آسمان بساز
    غربت نه آسمان، همه جا را گرفته است

    بشكن طلسم غربت ما را... دعا بخوان
    دستي از اين قبيله، خدا را گرفته است

    سر در گميم بين غزل هاي نيمه جان
    حال و هواي قافيه ما را گرفته است

    پاسخحذف