۱۳۸۹ خرداد ۱۵, شنبه

مرا بس است.....


مرا بس، که نه بحث از دین است،نه بحث از خدا،و نه وظیفه ای بر دوش....
و حیرتی عمیق که چه کودکانه فریب می خورند این ملت...
نظر مقام معظم رهبری در مورد اقامه عزای ائمه در ديدار با اعضاى «گروه ويژه» و «گروه معارف اسلامى» صداى جمهورى اسلامى ايران‏
مسأله‏ى ديگر، مسأله‏ى روضه‏هاست. روضه‏خوانى و سينه‏زنى بايد باشد؛ اما نه در هر عزايى. اين را بدانيد كه روضه خواندن و گريه كردن – آن سنت سنيه – مربوط به همه‏ى ائمه نيست؛ متعلق به بعضى از ائمه است. حالا يك وقت در جمع و مجلسى كسى روضه‏يى مى‏خواند، عده‏يى دلشان نرم مى‏شود و گريه مى‏كنند؛ اين عيبى ندارد. اصلاً عزادارى كردن يك حرف است، روضه‏خوانى و سينه‏زنى راه انداختن يك حرف ديگر است. روضه‏خوانى و سينه‏زنى راه انداختن، مخصوص امام حسين است؛ حداكثر مربوط به بعضى از ائمه است؛ آن هم نه به اين وسعت. مثلاً در شب و روز تاسوعا و عاشورا بخصوص، در شب و روز بيست‏ويكم ماه رمضان، سينه‏زنى و عزادارى و برپايى جلسات خوب است؛ ولى مثلاً در مورد حضرت موسى‏بن جعفر (عليه‏السّلام) – با اين‏كه وفات آن بزرگوار از وفاتهاى داراى روضه‏خوانى است – من لزومى نمى‏بينم كه سينه‏زنى بشود؛ يا مثلاً در سالگرد شهادت حضرت زهرا (سلام‏اللَّه‏عليها) مناسبتى ندارد كه ما بياييم نوحه‏خوانى و سينه‏زنى كنيم؛ بهتر اين است كه در آن موارد، شرح مصايبشان گفته بشود. شرح مصايب، گريه‏آور است.
.
و خدا را شکر بر بصیرتی که عنایت الله است به آن مرجع عالیقدر....
که تکلیف کرد و دستور داد به دسته های عزاداری مادرم...
که حفظه الله
..............................................
به غربت فاطمه می سوزم،نفسم تنگ می آید که چه کردند آن ملعونین و مایی که می ترسیم از خلق خدا....
که به او اقتدا نمی کنیم...
که نگذشت نمازی بر مادرم مگر آنکه آن دو ملعون را در آن لعنت می کرد...
الإنصاف فى النص على الأئمة ع با ترجمه رسولى محلاتى متن‏عربى 377 السابع و الأربعون و مائتان نص - ..... ص : 374ّا قبض رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و اعتلّت فاطمة دخل عليها رجلان من الصّحابة فقالا لها:كيف أصبحت يا فاطمة بنت رسول اللّه؟ قالت: أصدقاني هل سمعتما من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول: فاطمة بضعة منّي من آذاها فقد آذاني؟ فقالا: نعم لقد سمعنا ذلك منه، فرفعت يديها إلى السّماء و قالت: اللّهمّ إنّي أشهدك أنّهما قد آذياني و غصبا حقّي، ثمّ أعرضت عنهما فلم تكلّمهما بعد ذلك، و عاشت بعد أبيها خمسة و سبعين يوما، و قيل: أربعين يوما، و قيل: ستّة أشهر حتّى ألحقها اللّه به «1»

۴ نظر:

  1. ین بوی غربت است که می آید ، شاید بوی غریب پیرهنی پاره در باد
    نه !
    این بوی زخم گرگ نباید باشد
    من بوی بی پناهی را از دور می شناسم ....
    این باد بی قراری وقتی که می وزد دلهای سر نهاده ی ما بوی بهانه های قدیمی می گیرد
    و زخمهای کهنه ی ما باز در انتظار حادثه ای تازه خمیازه می کشند....
    میلاد مبارک.

    پاسخحذف
  2. حرف شد از مدینه و شهادت بی بی....
    غریب تر از همه جاست بقیع...وقتی بروید خودتان حس میکنید....
    اما دیده اید انگار کربلا را؟؟؟
    غربت نگاه از تل زینبیه کشنده است...کشنده!
    انگار غربت را از رگ بفیع گرفته اند و در این خاک تزریق کرده اند!
    کربلارفتن دل میخواهد که بروی و بگذاریش همانجا و دیگر تمام فکر و ذکرت بشود آنجا که حالا خانه دلت شده!!!
    قبل از رفتن نمیفهمیدم این بیت را:دور حرم دویده ام..............هیچ کجا برای من کرب و بلا نمیشود!
    اما حالااااااا.....
    التماس دعا

    پاسخحذف
  3. چقدر...کاش منم به این حرفهاواقعا معرفت داشتم
    احساس بدبختی میکنم

    پاسخحذف
  4. ...ابتدای سفرم شادی و غم توام شد

    شادی و غم غزلی شد، غزلی مبهم شد



    فاصله مشکل من بود، که در این جاده

    چارده مرتبه این فاصله کم شد،کم شد



    ابتدا حرف دلم را به نگاهم دادم

    بوسه می خواست لبم،گنبد خضرا خم شد



    خم شد آهسته از اسرار ازل با من گفت

    گفت:ایوان نجف بوسه گه عالم شد



    بعد هم پشت همان پنجرهء رویایی

    چشم من محو ضریحی که نمی دیدم شد



    خواستم گریه کنم بلکه بر این زخم عمیق

    گریه مرهم بشود، خون جگر مرهم شد



    گریه کردم ،عطش آمد به سراغم،گفتم:

    به فدای لب خشکت! همه جا زمزم شد



    آنقدر دور حرم سینه زدم تا دیدم

    کعبه شش گوشه شد آنگاه دلم محرم شد



    روی سجادهء خود یاد لبت افتادم

    تشنه ام بود، ولی آب برایم سم شد



    زنده ماندم که سلامی به سلامی برسد

    از محمد به محمد که میسر هم شد



    من مسلمان شدهء مذهب چشمی هستم

    که درآن عاطفه با عشق و جنون توام شد



    سالها پیر شدم در قفس آغوشت

    شکر کردم، در و دیوار قفس محکم شد



    کاروان دل من بسکه خراسان رفته است

    تار و پود غزلم جادهء ابریشم شد



    سالها شعر غریبانه در ابیات خودش

    خون دل خورد که با دشمن خود همدم شد



    داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم

    برگ در برگ مفاتیح پر از شبنم شد



    یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت

    یک قدم مانده به او کار جهان در هم شد



    بیت آخر نکند قافیه غافلگیرت

    آی برخیز ز جا قافیه یا قائم شد...




    زيارت قبول.

    پاسخحذف